به نام خداوند بخشنده مهربان

1)سوگند به سپيده‏دم 2) و به شب‏هايي ده‏گانه 3) و به زوج و فرد 4) و به شب هنگامي كه [به طرف صبح] سير مي‏كند، [سوگند به همه اينها كه خداوند كفار را عذاب خواهد كرد.] 5)آيا در اين امور سوگندي براي صاحب خرد هست؟ [آري براي كسي كه از شرافت و اسرار اين امور آگاه باشد سوگند هست.] 6) آيا به چشم دل نديدي و ندانستي كه پروردگار تو با عاد [قوم هود] چگونه رفتار كرد! 7) با [اهالي شهر] ارم كه داراي قصرهاي مرتفع، و ستون‏هاي برافراشته، و انسان‏هاي بلند قامت بود. 8) شهري كه مانندش در ميان شهرها [به دست بشر] آفريده نشده بود. 9) و با ثمود [قوم صالح] آنها كه صخره‏ها را در دل آن وادي [ميان عمان و حضرموت] مي‏بريدند [و ساختمان مي‏ساختند]. 10) و با فرعون داراي سپاهيان نيرومند، يا داراي ميخ‏ها [يي كه براي خيمه‏ها و براي شكنجه محكومان آماده كرده بود]. 11) همانها كه در شهرها طغيان كردند. 12) و در آنها فساد بسياري به راه انداختند. 13) پس پروردگارت بر [سر] آنها تازيانه عذاب‏هايي گوناگون فرو ريخت. 14) حقّا كه پروردگار تو در كمين‏گاه است. 15) اما انسان هر گاه كه پروردگارش او را آزمايش كند و اكرام نمايد و نعمت بخشد، گويد: پروردگارم مرا گرامي داشت [پس به هر عملي اذن داد]. 16) و اما هر گاه كه او را آزمايش كند و روزي را بر او تنگ گيرد، گويد: پروردگارم مرا خوار كرد. 17) چنين نيست [كه مي‏پنداريد كه زيادي نعمت، آزادي عمل دادن است و كمي آن خوار شمردن و تنها پندارتان خطا نيست] بلكه يتيم را گرامي نمي‏داريد. 18) و بر اطعام فقيران يكديگر را ترغيب نمي‏كنيد. 19) و ميراث خود را همراه با ارث ديگران مي‏خوريد، و هر ميراث را هر چند ميّت از حلال و حرام جمع نموده باشد تصرف مي‏كنيد. 20) و مال [دنيا] را كاملا دوست مي‏داريد. 21) نه چنان است [كه شما پنداريد] آن گاه كه [بلندي‏هاي] اين زمين پياپي درهم كوبيده و متلاشي شود [و زمين صاف و مسطح گردد]. 22) و [فرمان مؤكّد و تجلّي جلال و حاكميت مطلقه] پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف به صف [به صحنه محشر فرود] آيند. 23) و در آن روز جهنم را [به نزديك] آورند آن روز است كه انسان [به حقايق توحيد و اهداف تكوين و تشريع] متذكر مي‏شود، اما كجا اين تذكر براي او [سودمند] خواهد بود؟ 24) گويد: اي كاش براي زندگي [ابدي] خويش [چيزي] از پيش فرستاده بودم! 25) پس در آن روز هيچ كس مانند عذاب او [خدا] عذاب نكند [عذابي كه هيچ كس در دنيا مانند آن را نمي‏توانست بكند]. 26) و هيچ كس همانند در بند كشيدن او در بند نكشد. 27) اي جان آرام گرفته [جاني كه در سايه كمال تقوا به مرتبه‏اي رسيده كه هواها و شياطين توان انحرافش را ندارند]، 28) به سوي پروردگار خويش بازگرد در حالي كه تو از او خشنود و او از تو خشنود است. 29) پس در ميان بندگان من درآي. 30) و در بهشت من داخل شو.[1]

 

 

معرفي سوره :[2]

سوره فجر که سوره ي 89 قرآن کريم مي باشد،در مكه نازل شده و داراي 30 آيه است.

اين سوره همانند بسياري ديگر از سوره‏هايي كه در مكه نازل شده داراي آياتي كوتاه، تكان دهنده، پر طنين، و توأم با انذارهاي فراوان است.

نام آن برگرفته از آيه اول و به معناي سپيده دم است. اين سوره بخش‏هاي متعددي دارد كه با سوگند به زمان‏هايي همچون شب، سحر و سپيده دم آغاز مي‏شود و با اشاره به سرگذشت اقوامي طغيان گرو سركش ادامه مي‏يابد. سنّت آزمايش و ابتلا از سوي خداوند و عكس العمل‏هاي متفاوت انسان در برابر آن و همچنين حضور انسان در دادگاه قيامت و اظهار حسرت و پشيماني ناپاكان و ابراز خشنودي در رضايتِ پاكان، ادامه آيات اين سوره را تشكيل مي‏دهد.

شماي کلي سوره (بيان آيات) :

در اين سوره دل بستن ‏به دنيا و علاقه به امور دنيايي، مورد نكوهش قرار مي‏گيرد. اين بدان خاطرست كه حب به دنيا، انسان را به سركشي و كفران مي کشاند و موجب ذلت و خواري او مي شود.(آيات17-21) همچنين اهل دنيا را به شديدترين عذاب هاي ‏دنيوي و اخروي تهديد نموده؛ روشن مي‏سازد كه انسان به خاطر كوتاه فكريش خيال مي‏كند اگر خدا به او نعمتي داده به خاطر آن است كه نزد خدا كرامت و احترامي داشته و اگر مبتلا به فقر و نداري‏است، به خاطر اين بوده كه در درگاه خدا خوار و بي‏مقدار شمرده مي‏شده است.(آيات15و16)

در نتيجه‏ي اين سنخ پندارهاي اشتباه، آنكه به نان و نوايي برسد در زمين فساد مي كند و آنكه بي نان مي ماند كافر مي شود. حال آنكه اين طور نيست. اگر قدرت و ثروتي دارد و اگر مبتلا به فقر و تنگي معاش است، همه به منظور امتحان الهي است؛ تا مشخص سازد اين انسان چقدر حاضر است با چشم‏پوشي از دلبستگي هاي دنيايي اش آخرت بهتري را فراهم سازد. به همين خاطر در قيامت كه حساب و جزا برپا و عذاب حاضر مي شود، آدمي به اين مطلب متذكر مي گردد و حسرت مي خورد كه ‏چرا از گذر اين امتحانات الهي، توشه‏اي ‏براي خويش از پيش‏نفرستاد و عذاب آخرت را بر ثوابش ترجيح داد.(آيات23و24) پس از ميان همه مردم دنيا، تنها كسي به سعادت زندگي آخرت مي‏رسد كه نفسش مطمئن و دلگرم به پروردگارش باشد و همواره تسليم امر او بماند.(آيات27و28) در اين صورت ديگر، بادهاي سختِ گرفتاريها او را متزلزل نمي‏نمايد؛ اگر ثروتمند شد طغيان نمي‏کند و اگر فقير شد به كفرگويي نمي‏افتد.

 

 

 

 

 

« وَ الْفَجْرِ * وَ لَيالٍ عَشْرٍ * وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ * وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ * هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ»

لغات مشکل[3]:

فَجْر: شكافتن.(صبح را فجر گويند چرا که شب را ميشكافد و به گناه فجور گويند چرا كه پرده ديانت را پاره ميكند.)

شَفْع: جفت

وَتْر: فرد

سري(يسري): رفتن در شب.

حِجر: عقل

در اين آيات به صبح، شبهاي دهگانه، شفع، وتر و به شب هنگامي که پشت کرده و مي‏گذرد، سوگند ياد شده است.

وَ الْفَجْرِ

سوگند به سپيده‏دم

بعضي «فجر» را در اين آيه به معني مطلق آن يعني سپيده صبح تفسير كرده‏اند كه مسلماً يكي از نشانه‏هاي عظمت خداوند مي باشد. نقطه عطفي است در زندگي انسانها و تمام موجودات زميني. آغاز حاكميت نور و پايان ظلمت است. شروع جنبش و حركت موجودات زنده و پايان خواب و سكوت مي باشد. به خاطر اين حيات، خداوند به آن سوگند ياد كرده. بنابراين چه بسا بتوان ادعا كرد كه سوگند به «فجر»، در واقع قسم به همه صبح‏ها باشد. بعيد هم نيست كه منظور از آن تنها صبح روز عيد قربان يعني دهم ذي الحجه باشد. بعضي[4]

گفته‏اند: صبح روز جمعه است. يک سري احتمالات ديگري هم بيان گرديده است اما دليلي براي آنها ارائه نشده.

ولي آيه مفهوم وسيعي دارد كه همه اينها را شامل مي‏شود، هر چند بعضي از مصداقهاي آن از بعضي ديگر روشنتر و پراهميت‏تر است.

بعضي معني آيه را از اين هم گسترده‏تر دانسته‏اند. گفته‏اند منظور از فجر هر روشنايي است كه در دل تاريكي مي‏درخشد.

بنابراين درخشيدن اسلام و نور پاك محمدي (صلوات الله عليه و آله) در تاريكي عصر جاهليت يكي از مصاديق فجر است. همچنين درخشيدن سپيده صبح قيام مهدي (عجل الله فرجه الشريف) به هنگام فرو رفتن جهان در تاريكي و ظلمت ظلم و ستم، مصداق ديگري از آن محسوب مي‏شود.[5]

قيام عاشوراي حسيني در آن دشت خونين كربلا و شكافتن پرده‏هاي تاريك ظلم بني اميه و نشان دادن چهره واقعي آن ديوصفتان هم مصداق ديگر بود.

حتي نخستين جرقه‏هاي بيداري كه در دلهاي تاريك گنهكاران ظاهر مي‏شود و آنها را به توبه دعوت مي‏كند «فجر» است.

وَ لَيالٍ عَشْرٍ

و به شب‏هايي ده‏گانه

چه بسا مراد از آن از اول تا دهم ذي الحجه باشد. اگر كلمه «ليال» را نكره آورده خواسته است به عظمت آن اشاره كند، نه اينكه عموميت آن را برساند.

بعضي[6] گفته‏اند: منظور دهه آخر ماه مبارک رمضان است. ديگري[7] گفته دهه اول محرم است و … .

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ

و به زوج و فرد

اين جمله با روز ترويه(هشتم ذي الحجه) و روز عرفه قابل انطباق‏ است. مخصوصاً اين تطبيق در صورتي كه مراد از فجر و ليالي دهگانه، فجر ذي الحجه و شب‏هاي دهه اول آن باشد مناسب‏تر است.

ولي بعضي[8] گفته‏اند: مراد از آن عبارت، دو ركعت نماز معروف به «شفع» و يك ركعت نماز معروف به «وتر» است كه در آخر شب خوانده مي‏شود. بعضي[9] ديگر گفته‏اند مراد مطلق نمازها است، كه بعضي شفع(دو ركعتي و چهار ركعتي) و بعضي ديگر وتر(يك ركعتي و سه ركعتي) است. بعضي[10] ديگر گفته‏اند: شفع، روز قربان و وتر، روز عرفه نهم ذي الحجه است. بعضي[11] گفته‏اند: شفع تمام انسانها است، به دليل اينكه فرموده: «وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً»[12] و وتر خداي تعالي است، كه تك است. بر طبق هر يك از اين اقوال رواياتي نيز بيان شده است.

 

وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ

و به شب هنگامي كه [به طرف صبح] سير مي‏كند

يعني شب در هنگامي كه مي‏گذرد و اين جمله در معناي آيه‏ «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ»[13] مي باشد. ظاهرش اين است كه الف و لام در «الليل» به جنس شب اشاره دارد. پس مراد از «الليل» مطلق و آخر همه شبهاست.

چه تعبير جالبي كه راه رفتن را به خود شب نسبت داده است! آن هم راه رفتن در شب؛ زيرا «يسر» از ماده «سري»به گفته راغب در مفردات به معني راه رفتن در شب است. گويي شب موجود زنده‏اي است و داراي حس و حركت كه درتاريكي خود گام برمي‏دارد، و به سوي صبحي روشن حركت مي‏كند. آري قسم به آن تاريكي ياد شده كه رو به سوي روشنايي است، يعني تاريكي متحرك نه ايستا و ثابت. تاريكي آنگاه وحشتناك است كه به صورت ثابت در آيد، اما اگر در آن حركتي باشد به سوي نور، پر ارزش مي شود.

بعضي نيز گفته‏اند كه ظلمت شب بر صفحه كره زمين در حال حركت است و اصولاً آنچه از شب مهم، مفيد و حياتبخش است همين شبي است كه در حال حركت مي‏باشد، يعني دائماً و به صورت متناوب جاي خود را با روز عوض مي‏كند. چراكه اگر شب در نيمي از كره ميخكوب شود هم آن نيم مي‏ميرد، هم نيم ديگر كه در برابر تابش دائم آفتاب قرار گرفته است.‏

به هر حال پيوند اين قسمهاي پنجگانه (سوگند به فجر، و شبهاي دهگانه، و زوج، و فرد، و شب به هنگامي كه حركت مي‏كند) در صورتي كه همه را ناظر به ايام ذي الحجه و مراسم بزرگ حج بدانيم، روشن است. در غير اين صورت اشاره به مجموعه‏اي از حوادث مهم عالم تكوين و تشريع شده كه نشانه‏هايي هستند از عظمت خداوند و پديده‏هاي شگفت‏انگيزي در عالم هستي مي باشند.

هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ

آيا در اين امور سوگندي براي صاحب خرد هست؟

آيا اين سوگندها براي هر صاحب خرد كافي نيست؟ اين پرسش از نوع استفهام انکاري مي باشد. يعني اين قسم ها براي هر خردمندي كافيست. صاحب عقل از آنجا که معناي سخن را مي‏فهمد و حق را از باطل تشخيص مي‏دهد، وقتي مي بيند خداي تعالي به چيزي سوگند خورد، با در نظر داشتن اينكه سوگند را به چيزي مي‏خورند كه داراي شرافت و منزلتي باشد، يقين مي‏كند كه آنچه به خاطرش سوگند خورده حق است. آن هم حقي كه جاي هيچ ترديدي در درستي آن نيست.

نکته اي که در اينجا مي توان اشاره نمود اين است که جوابِ قسمهاي مذكور حذف شده. چون آيات بعدي كه از عذاب سرکشان و كافران در دنيا و آخرت و همچنين ثواب نفوس مطمئنه خبر مي‏دهد، بر آن دلالت دارند و مي‏رسانند كه سوگندها براي اثبات اين معنا بوده كه اگر خداي تعالي به بعضي از خلائق نعمت مي‏دهد و از بعضي ديگر دريغ مي‏دارد، همه براي امتحان است. حذف اين جواب و بيان آن به طور كنايه اي، رساتر مي باشد و در قالب تهديد و انذار و بشارت موثرتر واقع مي شود. ارتباطي را هم که مي توان بين قسم ها و سياق بعدي يافت ممکن است اين باشد که مثل تازيانه فجر که شب را شکافت و به تاريکي ها پايان داد، پروردگار تو قادر است تازيانه عذاب را برتاريکي هاي ظلم و فساد اين سرکشان نيز فرود آورد. پس همچنان که شب گذراست، ظالمان عالم هم پايدار نخواهند بود و پروردگار توست که در همه اين صحنه ها حاضر مي باشد.

بحث روايي:

امام باقر (ع) در معناي” لِذِي حِجْرٍ” فرموده اند: يعني صاحب عقل[14]

لطايف و نکات تکميلي:

1- زمان، مقدّس و قابل سوگند است. «والفجر»

2- بعضي ايام از قداست ويژه‏اي برخوردار است. «وليال عشر»

3- ساعات پايان شب كه سالكان در آن سير معنوي دارند، از قداست خاصّي برخوردار است. «و الّيل اذا يسر»

4- مخاطبان قرآن، اهل خردند. «لذي حجر»

داستان و حکايت:

اهميت شب

الف) منقول است كه پروردگار وحي به حضرت موسي(ع) فرستاد كه اي پسر عمران دروغ مي گويد كسي كه گمان كرده است مرا دوست دارد و با وجود اين چون ظلمت شب او را فرا گيرد بخوابد آيا دوست خلوت دوست خود را طالب نيست اي پسر عمران من از احوال دوستان خود مطّلعم که چون شب بر ايشان وارد شود ديده و دل هاي ايشان به سوي من نگران و عقاب مرا در پيش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور تكلّم مي كنند. اي پسر عمران در تاريکي شب از دل خود خشوع و از بدن خود ذلّت و خضوع و از چشم خود اشك براي من بفرست كه مرا به خود نزديك خواهي يافت.

ب ) آية الله بهلول مي فرمودند: من در تمام عمرم يك عمل را ترك كرده ام و اصلاً انجام نداده ام و يك عمل را اصلاً ترك نكرده ام و تحت هر شرائطي به جا آورده ام و از اين دو كار هم بركت زيادي ديده ام و آن را به همه ي شما سفارش مي كنم، آن كه ترك كرده ام دروغ است، و آن كه ترك نكرده ام نماز شب است.

 

« أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد * إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ * الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلاد * وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْواد * وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتاد * الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَساد * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابِ * ‌إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد »

 

 

لغات مشکل:

بَلَد(مفرد بِلاد):سرزمين.

جوب: بريدن. (جواب را از آن جهت جواب گويند كه سخن گوينده با آن قطع و تمام ميشود.)

صخر: سنگ سخت.

وادي : دره و شكاف ميان كوهها كه سيل در آن جاري مي شود.

وِتد(مفرد أوتاد):ميخ

صبّ:ريختن.

سَوط: شلاقي كه از پوست بافند.

مِرْصاد:کمين گاه

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد

آيا به چشم دل نديدي و ندانستي كه پروردگار تو با عاد [قوم هود] چگونه رفتار كرد

قوم عاد دو گروه بودند؛ عاد قديم و جديد. منظور از «عاد» قوم عاد اولي است، كه امت هود پيامبر (علي نبيّنا و آله و عليه السلام) بودند. داستانشان در قرآن كريم مكرر آمده و گفته شده که آنان در احقاف زندگي مي کرده اند.

إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ _الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ

با [اهالي شهر] ارم كه داراي قصرهاي مرتفع، ستون‏هاي برافراشته و انسان‏هاي بلند قامت بود _ شهري كه مانندش در ميان شهرها [به دست بشر] آفريده نشده بود

ظاهر دو آيه مورد بحث اين است كه: «ارم» نام شهري است که براي قوم عاد بوده. شهري آباد و بي‏نظير با قصرهايي بلند و ستونهاي كشيده که در زمان نزول اين آيات اثري از آن باقي نمانده بود. هيچ نوع راه مطمئني[15] نيز براي دستيابي به جزئيات تاريخ و زندگي آنها وجود ندارد. جز آنچه که قرآن كريم به صورت اجمالي نقل فرموده و مي‏فهماند كه قوم عاد بعد از قوم نوح بوده اند و در احقاف زندگي مي‏كردند. مردم درشت هيكل و نيرومندي که در عهد خود از ساير اقوام متمدن‏تر بودند. شهرهايي آباد و خرم و زمين‏هايي حاصلخيز و باغهايي از خرما و انواع زراعت‏ها را داشتند. در بين اقوام ديگر نيز از مقامي ارجمند برخوردار بودند.[16]

 

 

 

وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ

و با ثمود، آنها كه صخره‏ها را در دل آن وادي مي‏بريدند [و ساختمان مي‏ساختند]

مي‏فرمايد مردم عاد صخره هاي عظيم دامنه‏كوه ها را قطع مي كردند و به صورت خانه در آوردند.

پس اين جمله در معناي آيه «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهين»[17] است.

وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ

و با فرعون داراي سپاهيان نيرومند، يا داراي ميخ‏ها [يي كه براي خيمه‏ها و براي شكنجه محكومان آماده كرده بود]

منظور از اين فرعون، فرعون زمان موسي (عليه السلام) است. اگر او را «ذي الاوتاد» خوانده براي اين بوده كه بنا برآنچه در روايات آمده، هرگاه مي‏خواسته كسي را شكنجه كند، روي زمين مي‏خوابانده و با چهار ميخ چهار دست و پايش را به زمين ميخكوب مي‏كرده. چه بسا روي چوب مي‏خوابانده و او را ميخكوب مي‏كرده. مؤيد اين روايات، رفتاري است كه قرآن از فرعون نسبت به ساحراني حكايت نموده كه به موسي ايمان آوردند كه به ايشان گفت: «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ»[18]. معلوم مي‏شود هر كس را مي‏خواستند دار بزنند دو دست و دو پايش را بر چوبه صليب ميخكوب مي‏كردند.

الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ _ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ

همانها كه در شهرها طغيان كردند_ و در آنها فساد بسياري به راه انداختند

اين دوآيه صفت نامبردگان از عاد و ثمود و فرعون است. مي‏فرمايد اينها اقوام و اشخاصي بودند كه در بلاد سرکشي نموده، به گسترش فساد مي پرداختند.

فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ

پس پروردگارت بر [سر] آنها تازيانه عذاب‏هايي گوناگون فرو ريخت

نكره آوردن كلمه «عذاب» به منظور بزرگ جلوه دادن آن است.

مناسب ترين معنا براي «سوط» همان تازيانه است. تعبيري كه در گفتگوهاي روزمره نيز رائج است كه مي‏گوييم فلان كس تازيانه عذاب را بر پشت دشمن كوبيد. اين تعبير كوتاه اشاره به مجازاتهاي شديد و مختلفي است كه دامنگير اين اقوام شد.

«عاد» به گفته قرآن مجيد به وسيله تندباد سرد و سوزناك هلاك شدند. «وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَة»[19]

اما قوم ثمود بوسيله صيحه عظيم آسماني نابود شدند. «فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَة»[20]

و قوم فرعون نيز در ميان امواج نيل غرق و مدفون گشتند «فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ»[21]

معناي آيه اين است كه: پروردگارت به خاطر طغيان و فسادگستري آنها، عذاب شديدي بر اين گردنکشان نازل كرد؛ عذابي پي در پي و وصف نشدني.

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد

حقّا كه پروردگار تو در كمين‏گاه است

شأن خداي تعالي بالاتر از اين است که نشستن در مكان براي او قابل فرض باشد. در نتيجه، بر مرصاد بودن عبارتي كنايه‏اي است؛ مي‏خواهد بفهماند خداي سبحان مراقب اعمال بندگان خويش مي باشد. يعني پروردگار تو هر آينه در كمينگاه و كنار راه ستمكارانست. هيچكس از چشم او مخفي نمي ماند و چيزي از اعمال ايشان از نظر او جا نمي افتد. از آن طرف، کار خير هر کسي را نيز مشاهده کرده، جزايش ميدهد.

در اين آيه، علت عذاب گردنکشان و فسادگران امت‏هاي گذشته را بيان کرده؛ مي‏فهماند كه اگر آنان را عذاب كرد بدين خاطر بوده كه او رب است و يکي از کار هاي پروردگار (رب)[22] براي رشد بندگان، همين تشويق ها و تنبيه هاست. كلمه «رب» را هم به كاف خطاب اضافه نموده (ربک) و فرمود: «پروردگار تو ايشان را عذاب كرد.» يعني سنت او همچنان بر همين معنا جاريست. چراکه او رب و پروردگار تو و امت تو نيز هست. بنابراين عذابش فقط براي امت‏هاي گذشته نبوده، بلكه دامنگير ظالمين امت تو نيز مي شود. پس ايشان را به اين مسئله آگاه کن و بيم ده.

بحث روايي:

أبان احمرمي گويد از امام صادق (عليه السلام) معناي آيه” وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ” را پرسيدم، عرضه داشتم به چه مناسبت فرعون را صاحب ميخها خواندند؟ فرمود به اين جهت كه او هر گاه مي‏خواست مردي را شكنجه كند روي زمين مي‏خوابانيد و دست و پايش را از دو طرف مي‏كشيد و با چهار ميخ به زمين ميخكوب مي‏كرد، و بسا مي‏شد كه اين كار را روي تخته خوابيده انجام مي‏داد و دست و پاي محكوم را با چهار ميخ بدان مي‏كوبيد و سپس به همان حال رهايش مي‏كرد تا بميرد، و بدين جهت خداي تعالي او را صاحب ميخ‏ها خواند.[23]

در مجمع البيان در ذيل آيه” إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ” آمده كه از علي (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: معنايش اين است كه پروردگار تو قادر است جزاي مردم نافرمان را بدهد.[24]و از امام صادق (عليه السلام) در همان کتاب آمده است که حضرت فرمودند: مرصاد پلي است بر صراط كه هيچ بنده‏اي نمي‏تواند با داشتن مظلمه‏اي از ديگري از آن پل بگذرد .[25]

در حديثي آمده است كه پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در غزوه تبوك در مسير خود به شمال عربستان به وادي ثمود رسيد، در حالي كه سوار بر اسب بود، فرمود سرعت كنيد كه شما در سرزمين ملعون و نفرين شده‏اي هستيد .[26]

 

لطايف و نکات تکميلي:

1- تاريخِ قلع و قمع متجاوزان را فراموش نكنيد. «اَلم تَر»

2- نابود كردن طغيانگران جلوه ربوبيّت خداوند است. «فعل ربّك بعاد» به قول سعدي:

ترحّم بر پلنگ تيزدندان ستمكاري بود بر گوسفندان‏

3- نشانه خرد و عقل، عبرت گرفتن از تاريخ است. «لذي حجر الم تَر كيف فعل ربّك»

4- ابتكار در معماري با استفاده از سنگ، در آن قوم عاد بوده است. «لم يخلق مثلها في البلاد»

5- اختلاف و تضاد فكري، مانع از بيان هنر و ابتكارات ديگران نشود. «لم يخلق مثلها في البلاد»

6- قدرت بدون معنويّت، عاملي است براي بر هم زدن امنيّت. «جابوا الصخر…ذي الاوتاد….طغوا في البلاد»

7- تمدن و پيشرفت، اگر همراه با تقوا و صلاح نباشد عامل سقوط و هلاكت است. «فصب عليهم ربّك سوط عذاب»

8- تربيت کننده(ربّ)، گاه براي تنبيه، نياز به شلاق دارد. «ربُّك سوط»

داستان و حکايت:

هنگاميكه نمرود نتوانست با آتشيكه افروخت ابراهيم خليل(عليه السلام)را بيازارد و خود را در مقابل او عاجز ديد خداوند ملكي را بصورت بشر بسوي او فرستاد كه او را نصيحت كند. ملك پيش نمرود آمد و گفت خوبست بعد از اين همه ستم كه بر ابراهيم روا داشتي و او را از وطن آواره كردي و در ميان آتش بدنش را افكندي اكنون ديگر رو بسوي خداي آسمان و زمين آوري و دست از ستم و فساد برداري زيرا خداوند را لشکري فراوان است و ميتواند با ضعيفترين مخلوقات خود ترا با لشکرت در کمتر از لحظه اي هلاك كند.

نمرود گفت: در روي زمين كسي را بقدر من لشکر نيست و قدرتش از من فزونتر نباشد. اگر خداي آسمان را لشکري هست بگو فراهم نمايد تا با آنها جنگ كنيم. فرشته گفت تو لشکر خويش را آماده كن تا لشکر آسمان بيايد. نمرود سه روز مهلت خواست و در روز چهارم آنچه ميتوانست لشکر تهيه كند آماده نمود و در ميان بياباني وسيع با آن لشکر انبوه جاي گرفت .

آن جمعيت فراوان در مقابل حضرت ابراهيم(عليه السلام)صف كشيدند نمرود به ابراهيم از روي تمسخر گفت لشکر تو كجا است ؟ ابراهيم جواب داد در همين ساعت خداوند خواهد فرستاد.

ناگاه فضاي بيابان را پشه هاي فراواني فرا گرفتند و بر سر لشگريان نمرود حمله كردند هجوم اين لشکر ضعيف قدرت سپاه قوي نمرود را در هم شكست و آنها را بفرار وادار نمود و مقداري از آن پشه ها بسر و صورت نمرود حمله كردند. نمرود بسيار نگران شد و به خانه برگشت. باز همان ملك آمد و گفت ديدي لشکر آسمان را كه در کمتر از لحظه اي لشکر تورا درهم شكستند با اينكه از همه موجودات ضعيفترند اكنون ايمان بياور و از خداوند بترس والّا تورا هلاك خواهد كرد.

نمرود به اين سخنان گوش نداد و خداوند به وسيله پشه اي كه از همه كوچكتر بود او را به هلاکت رساند.

 

« فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن‏ * وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ * كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ * وَ لا تَحَاضُّونَ عَلي‏ طَعامِ الْمِسْكِين * وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا * وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا ‏»

لغات مشکل:

ابتلاء: امتحان.

قدر: تنگ گرفتن.

هون: ذلّت و خواري.أهان:ذليل وخوار کرد.

حضّ: ترغيب و تشويق کردن. تحاضّون: يکديگر را ترغيب و تشويق ميکنيد.

مسكين: درمانده.(تفاوت آن با فقر از آنجاست که فقر در لغت بمعني حاجت است و فقير يعني حاجتمند و مستمند. مسكين از سكون است يعني درمانده.درماندگي ممكن است در اثر فقر باشد و يا از مرض، فلج، نقص عضو و دوري از مال و اهل و غيره.)

تراث : ميراث

لمّ: جمع كردن (أَكْلًا لَمًّا : خوردني که در آن احتياط و تقوي رعايت نشود.)

جمّ : فراوان و زياد

فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن

اما انسان هر گاه كه پروردگارش او را آزمايش كند و اكرام نمايد و نعمت بخشد، گويد: پروردگارم مرا گرامي داشت

اين آيه به دليل اينكه حرف «فاء» در آغاز آن آمده نتيجه‏گيري از آيات قبل است. در آن، شرح حال آدمي را زماني كه نعمتش زياد مي شود و هنگامي كه از نعمت محروم مي گردد، بيان مي‏كند. گويا فرموده: انسان زير نظر خداي تعالي است؛ انگار پروردگارش در كمين اوست تا ببيند آيا بنده اش در راه درست قدم بر مي دارد و در حال تکامل و رشد است يا دارد از آن مسير منحرف مي شود. او را مي‏آزمايد و امتحانش مي کند؛ يا با دادن نعمت، يا با محروم كردنش از آن. اما انسان اين واقعيت را به دلايلي که در آيات بعد به آن مي رسيم، آن طور كه بايد درک نمي کند. او وقتي مورد مرحمت و نعمت خداي تعالي قرار مي‏گيرد، خيال مي‏كند نزد خدا احترام و كرامتي داشته كه اين نعمت را به او داده. پس خيال مي کند، مي‏تواند هر كاري دلش بخواهد بكند. در نتيجه طغيان مي‏كند و به رواج فساد مي پردازد. اگر هم کمي از نعمت محروم بماند و از نظر مالي به سختي بيافتد، خيال مي‏كند كه خداي تعالي با او دشمني دارد و به وي اهانت کرده. در نتيجه به كفر و ناسپاسي روي مي آورد.

پس مراد از جمله «فَأَمَّا الْإِنْسانُ» اين است كه: نوع انسان بحسب طبع اوليه اش اينطور است. نه اينكه فرد فرد انسانها اينطور باشند. بنابراين، الف و لام در «الانسان» براي جنس است، نه براي استغراق.

«إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ» يعني وقتي او را مورد امتحان قرار دهد.

جمله «فاكرمه و نعمه» در واقع توضيح چگونگي ابتلاء است. مراد از تکريم کردن و نعمت دادن شکل ظاهري و صوري آن مي باشد يا مي توانيم اين طور بگوييم که منظور، آن بزرگداشت و انعام اوليه بوده؛ يعني مي‏خواهد بفرمايد که خداي تعالي او را اكرام كرد و نعمت بخشيد تا شكرش بجاي آرند و بندگيش كنند. اما انسان همان را مايه درد سر خود قرار داد و در راهي صرف كرد كه مستحق عذاب گرديد.

«فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ» يعني مي‏گويد خداي تعالي با اين نعمت هايي که به من ارزاني داشته مرا مورد کرامت خود قرار داده. به عبارتي خيال مي‏كند كه اين قدرت و دارايي كه از طرف خدا به او اختصاص يافته، هميشگي است. به همين جهت به خود اجازه مي‏دهد هر كاري خواست بكند. چون وقتي انسان پنداشت بقاي نعمت و قدرتش تضمين شده، هر كاري بخواهد مي‏كند.

در اينجا سؤالي پيش مي آيد. جمله مورد بحث ما زبان حال انسان است و از ديدگاه يك انسان طبيعي خبر مي‏دهد. از اينكه مي‏گويد: «رب من مرا اكرام كرده» و خداي تعالي را رب خود معرفي مي‏كند، بر مي‏آيد كه گوينده اين سخن، خدا و ربوبيتش را قبول دارد. در حاليکه افراد مورد اشاره آيه، اعتقاد درستي به ربوبيت خداوند ندارد!؟

پاسخ اين است كه: همانطور كه در سؤال آمده بود سخن مذكور زبان حال فطرت است. ايشان هم به حسب فطرتشان اعتراف به اين معنا دارند، هر چند كه به زبان نمي‏گويند و از اقرار بدان خودداري مي‏کنند. علاوه بر اين، قرآن كريم خواسته است رعايت مقابله با جمله «إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ» را كرده باشد.

وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ

و اما هر گاه كه او را آزمايش كند و روزي را بر او تنگ گيرد، گويد: پروردگارم مرا خوار كرد

يعني خداي تعالي او را مورد آزمايش قرار مي‏دهد؛ به اين صورت که رزقش را تنگ مي‏گيرد و او از نظر مالي و اقتصادي به مشقت مي افتد. او هم با ديدن اين اوضاع، مي‏گويد: پروردگار من مرا خوار كرد و به هيچ نگرفت.

از مجموع دو آيه، سه نكته استفاده مي‏شود:

اول اينكه: از تكرار كلمه ابتلاء، هم در مورد نعمت و هم محروم ماندن از آن، استفاده مي‏شود كه هم نعمت دادن خدا امتحان است، هم نعمت ندادنش. چنان كه آيه زير نيز همين معنا را تذكر داده؛ مي‏فرمايد: «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَة»[27]، پس اين آيه انسان را در طرز تفكرش تخطئه مي‏كند.

دوم اينكه: بخشيدن نعمت، از روي فضل و رحمت پروردگار است. اينکه خداوند متعال به انسان نعمت عطا نموده به اين معناست که او را مورد عنايت، فضل و رحمت خويش قرار داده. اين مطلب، اكرام و احترام خداوند نسبت به انسان را مي رساند. معلوم است كه اين نعمت تا زماني احترام از ناحيه خدا مي باشد كه خود انسان آن را وسيله عذاب دوزخ قرار ندهد.

سوم اينكه: اين دو آيه با هم مي‏فهمانند كه انسان سعادت در زندگي را عبارت مي‏داند از تنعم در دنيا و داشتن نعمت‏هاي فراوان دنيوي. به خاطر همين، ملاك داشتن كرامت در درگاه الهي را داشتن نعمت فراوان مي‏داند. بر عكس، فکر مي کند که اگر از نظر مالي کمبود دارد، بدين خاطر است که در درگاه خداوند بي مقدار و ناچيز شمرده مي شود. در حالي كه نه اولي ملاك احترام است، نه دومي نشانه بي حرمتي. اين مطلب را آيه بعدي نيز اشاره مي فرمايد و با کلمه «کلا» دست رد به سينه اين قبيل باورهاي نادرست مي زند.

كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ _ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلي‏ طَعامِ الْمِسْكِين _ وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا

چنين نيست [كه مي‏پنداريد] بلكه يتيم را گرامي نمي‏داريد _ و بر اطعام فقيران يكديگر را ترغيب نمي‏كنيد _ و ميراث خود را همراه با ارث ديگران [حلال و حرام را روي هم جمع نموده و] مي‏خوريد

همان طور که گفته شد در اين آيه با آمدن کلمه «کلا»، تصور اشتباهي که وجود داشت مردود شمرده مي شود. توجه شود که در اينجا التفاتي هم صورت مي گيرد. يعني تا آيه قبلي روي سخن به غايب بود ولي در اين چند آيه به مخاطب تغيير مي کند تا شدت توبيخ و عتاب را برساند.

نه، آن چنان نيست که شما گمان مي کنيد. هر كسي را که غني و توانگر نمودم به اين معني نيست که مورد احترام من بوده. از آن طرف هم، رزق هر که را تنگ کردم لزوما به معني بي ارزشي وي نزد من نيست. لكن وسعت و تنگي رزق به خواست و حکمت من بر مي گردد که مصلحت بنده ام در چه باشد. همچنين او را از اين طريق مورد امتحان قرار مي دهم. پس تکريم نشدن افراد از طرف من به اين چيز ها نيست. بلکه اگر کسي احساس مي کند که خوار شمرده مي شود و حرمتي نزد من ندارد، علتش آنست که او يتيمان را تکريم نمي کرده و … .

پس خداوند سبحان، در جريان اين چند آيه در مقام بيان ريشه اصلي و علت واقعي به خاک مذلت افتادن انسان است. ابتدا چند نمونه را اشاره مي فرمايد، سپس حقيقت ماجرا را برملا مي سازد.

گرامي نداشتن ايتام، بي تفاوتي نسبت به مساکين، عدم تشويق مردم به رسيدگي و توجه به خورد و خوراک بيچارگان، ممانعت از دستيابي ايشان به اموالي که به آنها ارث رسيده و خوردن حق آنها؛ اينها خصوصياتي است که موجب خواري و بي مقداري شما نزد من شده. انگار مي خواهد بفرمايد؛ کساني که حرمت و کرامت يتيم را پايمال مي کنند، در واقع دارند خود را به خواري مي کشانند.

«وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا» نيز توضيح و شرح همان بي حرمتي به ايتام است «لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ». يعني ايشان اصلاً مراعات حق و حقوق يتيمان را نمي کنند. اگر فرصت يابند، اموال آنها را نيز جزء مال خود حساب کرده، همه را يکجا مي خورند(أَكْلًا لَمًّا). همچنين به رسم ناپسند زمان جاهليت اشاره دارد که کودکان يتيم را از ارث پدريشان محروم مي کردند.

سپس به ريشه يابي اينگونه رفتارها در انسان پرداخته و در آيه هاي بعدي منشأ آنها را معرفي مي کند که همانا دلبستگي به دنيا و مال دنياست.[28] درست است که اين حب دنياست که انسان را دچار چنين رذايلي مي کند، اما توجه به اين نکته ضروري مي باشد که آوردن اين نمونه ها به خودي خود، موضوعيت داشته اند. اينکه در بين همه آثار و نتايج زشت حب مال به موضوع يتيم، مسکين و حقوق ايشان اشاره فرموده، نشان دهنده عنايت ويژه خداوند متعال به اين مطالب است. پس لازم مي آيد که از اين گونه مسايل به سادگي نگذريم. چون در آن صورت همانطور که خداوند هشدار مي دهد و از عذاب چنين افرادي خبر مي دهد، عاقبت خوشي در انتظار ما نيز نخواهد بود.

وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا

و مال را بسيار دوست مي‏داريد [در حد دلباختگي‏][29]

پس به آنها گوشزد مي کند که؛ ريشه تمام آن حرمت شکني ها، پرده دري ها و گناه ها، در دلباختگي شما به دنيا و مال دنياست. شما افرادي دنياپرست، ثروت‏اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد. مسلماً كسي كه چنين علاقه فوق العاده‏اي به مال و ثروت دارد، تمام همّ و غمّ خويش را به تأمين خواسته دلش معطوف مي کند. در نتيجه خواسته يا ناخواسته، از چيز هاي ديگر غافل مانده، همه مرز ها را مي شکند. ديگر ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام نمي‏كند. حقوق الهي را نمي‏پردازد يا از آنها كم مي‏گذارد. به پرنده اي مي ماند که نگاهش از دور به غذايي افتاده، محو آن مي شود و با سرعت به سمت آن حرکت مي کند. غافل از اينکه، دارد در دامي گرفتار مي شود که صياد براي او پهن کرده است. اين غفلت بدين خاطرست که به چيزي جز بدست آوردن غذا فکر نمي کند. کسي هم كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته، ديگر جايي براي ياد خدا و حفظ مرز هاي او، در دلش نمي ماند‏.

به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيله نعمت و بلا، آنها را متوجه به چهار آزمايش مهم كه اين گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مي‏كند:

آزمايش در مورد يتيمان و اطعام مستمندان، آزمايش جمع‏آوري سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع و بالآخره آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرطي.

عجب اينكه تمام اين آزمونها جنبه مالي دارد. گويا اگر كسي از عهده آزمايشهاي مالي برآيد، آزمايشهاي ديگر براي او آسانتر است. اين مال و ثروت دنيا است كه به قول معروف «ايمان فلك داده به باد».

كساني هستند که تا يک حدي از «مال» امين مي باشند. اما همينکه پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد، وسوسه‏هاي شيطان آنها را به خيانت مي‏كشاند. مؤمنان راستين كساني هستند كه امانت و درستكاري و رعايت حقوق واجب و مستحبّ ديگران را در هر حدي از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند. چنين كساني مي‏توانند دم از ايمان و تقوي بزنند.

كوتاه سخن اينكه؛ كساني كه از عهده امتحانات مالي در هر اندازه و كميت و در هر شرايطي برآيند، افرادي قابل اعتماد متقي و پرهيزكار و با شخصيتند و بهترين دوستان و ياران محسوب مي‏شوند. آنها در زمينه‏هاي ديگر نيز (غالباً) افراد پاك و درستي هستند. تكيه آيات فوق بر آزمونهاي مالي نيز از همين جهت است.

بحث روايي:

از امام صادق (ع) حكايت شده كه در تفسير آيه” وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ” فرمود: يونس يقين داشت بر اينكه خدا رزقش را تنگ نمي‏گيرد، و كلمه” ظن” در اين آيه به معناي يقين است، و” قدر” به معناي تنگ گرفتن رزق است، مگر نشنيدي كلام خدا را كه فرمود:” وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ"، كه در اينجا نيز معناي” قدر” تنگ گرفتن معيشت است.[30]

در كلام امير مؤمنان علي (عليه السلام) در مورد امتحان مي‏خوانيم:

“والذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر سوگند به كسي كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، به سختي، مورد آزمايش قرار مي‏گيريد، و غربال مي‏شويد، و مانند محتويات ديگ به هنگام جوشش مخلوط و زير و رو خواهيد شد.”[31]

در حديثي از امام صادق (عليه السلام) مي‏خوانيم :"ما من عبد يسمح يده علي رأس يتيم رحمة له الا اعطاه اللَّه بكل شعرة نورا يوم القيامة” يعني: هيچ بنده‏اي دست مرحمت بر سر يتيمي نمي‏كشد مگر اينكه خداوند به تعداد موهايي كه از زير دست او مي‏گذرد نوري در قيامت به او مي‏بخشد.[32]

لطايف و نکات تکميلي:

1- آزمايش، وسيله تربيت و رشد انسان است. به کلمه رب توجه کنيد. «الانسان ابتلاه ربّه»

2- دريافت‏هاي انسان بر اساس لطف اوست نه استحقاق ما. پس گرفتار غرور و عجب نشده و از آزمايش غفلت نكنيد. «اكرمه و نعّمه»

3- مهمتر از جسم يتيم روح اوست كه بايد گرامي داشته شود. «تكرمون»

4- در مورد كارهاي خداوند، قضاوت نابجا نكنيد. دليل تنگي رزق را بي‏اعتنائي خداوند نپندازيد، بلكه نتيجه عملكرد خودتان بدانيد.«كلاّ بل لاتكرمون اليتيم»

5- احسان به ديگران، در رزق و روزي انسان نقش مهمي دارد. «لاتكرمون - فقدر عليه رزقه»

6- تكريم خداوند از شما، بايد سبب تكريم شما از يتيمان باشد. «اكرمه… لا تكرمون»

داستان و حکايت:

الف) رزق

تاجري دركوفه ورشكست شد و مقدار زيادي بدهكار گرديد به طوري كه از ترس طلبكاران در خانه اش پنهان شد و از خانه بيرون نيامد تا اين كه شبي از ماندن در خانه دل تنگ گرديد، بنابراين نيمه شب از خانه خارج گرديد و براي مناجات به مسجد رفت و مشغول نماز و راز و نياز به درگاه خداوند بي نياز شد و در دعاهايش از خداوند خواست كه فرجي بنمايد و قرض هايش را اَدا فرمايد . در همان زمان ، بازرگان ثروتمندي در خانه اش خوابيده بود در خواب به او گفتند : اكنون مردي خداوند را مي خواند و اداي دين خود را مي طلبد، برخيز و قرضِ او را ادا كن. بازرگان ثروتمند بيدار شد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دوباره خوابيد. باز در خواب همان ندا را شنيد، تا اين كه در مرتبه ي سوّم برخاست و هزار دينار با خود برداشت و سوار شتر شد.آن گاه مهار شتر را رها كرد و گفت: آن كس كه در خواب به من امر كرد كه از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانيد. شتر كوچه هاي شهر را يكي پس از ديگري پيمود و در برابر مسجدي توقّف كرد. تاجر پياده شد و به طرف مسجد رفت ناگاه از درون مسجد، صداي گريه و زاري شنيد. داخل مسجد شد، نزد تاجر ورشكسته رفت و گفت: اي بنده ي خدا، سر بردار، زيرا دعايت مستجاب شد. آن گاه هزار دينار پول را به او داد و گفت:با اين قرض هايت را بپرداز و مخارج زن و بچّه هايت را تأمين كن و هر گاه اين پول تمام شد و باز محتاج شدي، اسم من فلان، محلّ كارم فلان جا و خانه ام در فلان محلّه است، به من مراجعه كن تا دوباره به تو پول بدهم. تاجر ورشكسته گفت: اين پول را از تو مي پذيرم، زيرا مي دانم عطا و بخشش پروردگارم مي باشد ولي اگر دوباره محتاج شدم، نزد تو نمي آيم. بازرگان پرسيد: پس به چه كسي مراجعه مي كني؟ تاجر ورشكسته پاسخ داد: به همان كسي كه امشب به او عرض حاجت كردم و او تو را فرستاد تا كارم را درست كني باز هم اگر محتاج شوم، از او كمك مي خواهم كه بخشنده ترين بخشندگان است و هيچ گاه بندگان خود را از ياد نمي برد. اگر محتاج شوم باز هم به خدايم كه به من نزديك است و دعايم را مستجاب مي كند، روي مي آورم و از او مي خواهم كه تو يا امثال تو را بفرستد و كارم را اصلاح نمايد.

ب) امتحان

امام حسين(عليه السلام) فرمود:"إنّ الناس عبيد الدنيا والدّينُ لَعقٌ علي ألسِنَتِهِم يَحُوطُونَه ما دَرَّت معايشُهُم فإذا مُحِّصُوا بالبلاء قلَّ الديانُون” مردم بندگان دنيا هستند و دين فقط لقلقه زبان آنها است كه به هر جانب كه زندگي و منافع آنها باشد آن را مي برند، و چون مورد امتحان قرار گيرند دينداران واقعي بسيار كم هستند.[33]

ج) يتيم

1- روزي إمام علي عليه السلام در بين راه متوجه زن فقيري شد كه بچه هاي او از گرسنگي گريه ميكردند و او آنها را به وسائلي مشغول ميكرد و از گريه بازميداشت . براي آسوده كردن آنها ديگي كه جز آب چيز ديگري نداشت بر پايه گذاشته بود و در زير آن آتش مي افروخت تا آنها خيال كنند برايشان غذا تهيه ميكند. باين وسيله آنها را خوابانيد.إمام علي(عليه السلام)پس از مشاهده اين جريان باعجله به همراه قنبر به منزل رفت . ظرف خرمائي بامقداري آرد و روغن و برنج بر شانه خويش گرفت و بازگشت. قنبر تقاضا كرد اجازه دهند او بردارد ولي حضرت راضي نشدند. وقتي كه به خانه آن زن رسيد اجازه ورود خواست و داخل شد، مقداري از برنجها را با روغن در ديگ ريخت و غذاي مطبوعي تهيه كرد آنگاه بچه ها را بيدار نمود و با دست خود از آن غذا به آنها داد تا سير شدند.

علي(عليه السلام) براي سرگرمي آنها دو دست و زانوان خود را بر زمين گذاشت و صداي مخصوص گوسفندان را تقليد نمود. بچه ها نيز ياد گرفتند و از پي آن جناب همين كار را كرده و مي خنديدند. مدتي آنها را سرگرم داشت تا ناراحتي قبلي را فراموش كردند و بعد خارج شد.

قنبر گفت اي مولاي من امروز دو چيز مشاهده كردم كه علت يكي را ميدانم سبب دومي بر من آشكار نيست اينكه توشه بچه ها را خودتان حمل كرديد و اجازه نداديد من شركت كنم از جهت نيل بثواب و پاداش بود و اما تقليد از گوسفندان را ندانستم براي چه كرديد؟

فرمودند: وقتي كه وارد بر اين بچه هاي يتيم شدم از گرسنگي گريه ميكردند خواستم وقتي خارج ميشوم هم سير شده باشند و هم بخندند.

2- روزي از دوست مهندسم پرسيدم: براي قيامتت چه مي كني؟ چيزي گفت كه به حال او غبطه خوردم او گفت: هر پانزده روز يك مرتبه ماشيني كرايه مي كنم و بچّه هاي يتيم را به پاركِ بازي مي برم و برايشان بستني مي خرم و پس از تفريحي چند ساعته بر مي گرديم، من اين كار را به حساب قيامتم گذاشته ام.(آقاي قرائتي)

 

« كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا * وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا * وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ * يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي * فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ »

لغات مشکل:

دكّ : كوبيدن.

جيء ب : آورده شد.

أنّي: چگونه؟کجا؟چه وقت؟

(قدّم)تقديم: جلو انداختن. مقدّم كردن.

وثاق: بستن(اوثقه في الوثاق ايثاقا، يعني او را بريسمان بست)

كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا

نه چنان است [كه شما پنداريد] آن گاه كه [بلندي‏هاي] اين زمين پياپي درهم كوبيده و متلاشي شود [و زمين صاف و مسطح گردد]

منظور از «اذا- زماني كه»، هنگام حضور در روز قيامت است.‏ در اين آيه براي بار دوم كلمه «كلاّ» را مي‏آورد و تصور اشتباهي که از دارايي و نداري دارند را دوباره رد مي‏كند؛ چنان نيست كه آنها خيال مي‏كنند كه حساب و كتابي در كار نيست و اگر خدا مال و ثروتي به آنها داده به خاطر احترام آنها بوده نه براي آزمايش و امتحان. هرگز«كلاّ»!

عبارت «إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ … قَدَّمْتُ لِحَياتِي» نيز شاهدي است که قرآن کريم براي نشان دادن صحت ادعاي خود در رد اين باور غلط مي آورد که همان اعتراف خودشان (انسانها) است. بيان ساده اين آيات بدين صورت مي شود"آن طور نيست كه انسان خيال مي کند. چرا که به زودي در وقتي كه قيامت بپا شود، پرده ها از جلوي چشمانش کنار رود و عذاب را حاضر ببيند، خودش متوجه و معترف خواهد شد كه زندگي دنيا و آنچه در آن از فقر و غنا و امثال آن بود هدف اصلي و نهايي نبود. همه اش امتحاناتي از طرف خداي متعال بود تا سعادتمند و بددخت مشخص گردند و آدمي از اين رهگذر براي آخرت خويش توشه اي برگيرد. اما او همه آرزوهايش را در رسيدن به دنيا خلاصه کرده بود. به همين خاطر، چيزي براي آخرتش نفرستاد. پس جا دارد در قيامت حسرت خورد که «يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي». اي كاش براي زندگي واقعي و ابديم، چيزي از پيش فرستاده بودم. اما چه فايده که دير شده. ديگر اين آرزوها نه خيري به او مي‏رساند، نه عذابي را از او دور مي‏كند.”

تعبير «إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا»، اشاره به زلزله‏ها و حوادث تكان‏دهنده پايان دنيا و آغاز رستاخيز است. چنان تزلزلي در اركان موجودات رخ مي‏دهد كه كوه‏ها همه از هم متلاشي شده، تمام خانه‏ها، قصرها، آسمان خراش ها، برجها و مناره‏ها خراب و نابود مي گردد، تا زمين مانند صحراء صاف و مسطّح مي گردد؛ به طوري كه هيچ پستي و بلندي در آن مشاهده نمي شود. چنان كه آمده است: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَري‏ فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً»[34].

بعد از پايان يافتن مرحله نخستين رستاخيز يعني ويراني جهان، مرحله دوم آغاز مي‏شود. همه انسانها به زندگي باز مي‏گردند و در دادگاه عدل الهي حاضر مي‏شوند.

وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا

و [فرمان مؤكّد و تجلّي جلال و حاكميت مطلقه] پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف به صف [به صحنه محشر فرود] آيند

در اين جمله نسبت «آمدن» به خداي تعالي داده شده که از عبارات متشابه و مجازيست. بنابراين بايد بر اساس آيه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»[35] و آياتي از اين دست که از محکمات مي باشند توضيح داده شود. چرا که آنها خالي از کنايه و ابهام اند و گزاره هايي بنيادين به حساب مي آيند. حالا با توجه به آيات ديگري که به صورت روشن تري به ويژگي هاي روز قيامت پرداخته اند، معناي «جاءَ رَبُّكَ» اين مي شود که در آن روز همه سبب‏هاي ظاهري از كار مي‏افتند، حجابها كنار رفته، دست قدرت و عظمت پروردگارت ظهور مي يابد و همه خواهند دانست كه خدا همان حقّ آشكار است[36]‏.

رواياتي هم كه مي‏گويد منظور از آمدن خدا، آمدن امر خدا است و قرآن هم مي‏فرمايد: «وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»[37] همگي مي خواهند اين تشابه و مجاز را توضيح دهند.

آنچه ما در معناي آمدن خدا گفتيم كه در آن روز با از كار افتادن اسباب، همه‏كاره بدون هيچ واسطه خود خدا است، به نوعي با آيه مقابل تأييد مي شود كه مي‏فرمايد: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَة وَ قُضِيَ الْأَمْرُ»[38]. چون اگر اين آيه، به آيه ذيل ضميمه شود كه مي‏فرمايد: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَة أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ»[39] اينطور فهميده مي شود كه منظور از يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ (آمدن خدا) در آيه سوره بقره، همان يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ (آمدن امر خدا) است كه در آيه سوره نحل به صورت مشخص تري آمده و در واقع عبارت سوره بقره را تفسير نموده. پس معلوم شد در آيه مورد بحث در سوره فجر نيز مضافي حذف شده و تقدير آيه «جاء امر ربك» است و يا نسبت دادن آمدن به خدا در آيه شريفه از باب مجاز عقلي بوده.

همچنين «آمدن ملائكه» و اينكه آمدنشان صف به صف است، به همين شکل توضيح داده مي شود.

وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري

و در آن روز جهنم را [به نزديك] آورند آن روز است كه انسان [به حقايق توحيد و اهداف تكوين و تشريع] متذكر مي‏شود، اما كجا اين تذكر براي او [سودمند] خواهد بود؟

بعيد نيست كه آوردن جهنم (جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ)، به معناي پرده برداري از روي آن و ظهور و بروز آن باشد. هم چنان كه در آيه مقابل همين تعبير آمده؛ فرمود: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَري‏»[40] . همچنين آيه اي كه مي‏فرمايد: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ»[41] و آيه زير كه دارد: «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»[42].

بعضي هم معتقدند که بهتر است با توجه به همان ظاهرش معنا کنيم. چرا كه حقايق عالم قيامت دقيقا بر ما روشن نيست و شرايط حاكم بر آنجا با اينجا تفاوت بسيار دارد. هيچ مانعي ندارد كه در آن روز بهشت و دوزخ تغيير مكان دهند.[43] حديثي را نيز که به گفته مجمع البيان از نظر سندي مرفوع[44] مي باشد مي آورند که در قسمت روايات خواهيد ديد. إن شاء الله

معناي «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ» با توجه به سياق: در آن روز است که انسان به روشن‏ترين وجه متذكر مي‏شود و از درون به اين موضوع اعتراف مي کند كه آنچه در دنيا از خير و شر به او مي رسيد، همه از باب امتحان الهي بود. اما حسرت مي خورد که چرا اين موضوع را نفهميد و در كار خود كوتاهي كرد.

آري هنگامي كه انسان مجرم اين صحنه‏ها را مي‏بيند تكان مي‏خورد و بيدار مي‏شود. هاله‏اي از غم و اندوه وجودش را مي‏پوشاند. نگاهي به گذشته خويش مي‏كند و از اعمال خود سخت پشيمان مي‏شود اما اين پشيماني فايده اي ندارد «وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري». اين كنايه است از اينكه تذكرش در آن روز هيچ سودي به حالش نمي کند. انسان آرزو مي‏كند بازگردد و گذشته تاريكش را جبران كند. اما درهاي بازگشت به كلي بسته است. مي‏خواهد توبه كند اما زمان توبه سپري شده است. مي‏خواهد اعمال صالحي بجا آورد تا کار هاي زشتش را تلافي كند. اما حالا، پرونده اعمالش را خاتمه يافته و درهم پيچيده مي بيند.

اينجا است كه فريادش بلند مي‏شود و «مي‏گويد: اي كاش اعمال صالحي براي زندگي فرستاده بودم»

 

 

 

 

يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي

گويد: اي كاش براي زندگي [ابدي] خويش [چيزي] از پيش فرستاده بودم!

جالب اينجاست که نمي‏گويد «براي زندگي آخرتم. بلكه مي‏گويد براي «زندگيم». گويي واژه «حيات» شايسته غير زندگي آخرت نيست و زندگي زودگذر آميخته با انواع مصائب در دنيا زندگي محسوب نمي‏شود. همانگونه كه مي‏خوانيم «وَ ما هذِهِ الْحَياة الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَة لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ».[45]

مراد از تقديم در عبارت «قَدَّمْتُ لِحَياتِي»، از پيش فرستادن عمل صالح براي زندگي آخرت است. مضمون آيه آرزوييست كه انسان در هنگام رسيدن به قيامت و ديدن حقايق آن از خود سر مي‏دهد. چرا که به روشني مشاهده مي کند كه تلاشش در دنيا سودي به حالش نبخشيده.

سپس در دو جمله كوتاه شدت عذاب الهي را در آن روز تشريح مي‏كند.

فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ _ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ

پس در آن روز، هيچ كس آن طوري که [خدا] عذاب مي کند، [کسي را] عذاب نکند _ و آن طور که [خدا] در بند مي كشد، هيچ كس [نتواند کسي را] در بند نكشد

ضمير در «عذابه» و «وثاقه» به خداي تعالي بر مي‏گردد. معناي آيه اين است كه در امروز عذاب خدا آن چنان شديد است كه احدي از مخلوقات، كسي را آن طور عذاب نكرده. در بند كردنش نيز آن چنان سخت است كه احدي، كسي را آن طور در بند نكرده. اين تعبيري كنايي براي رساندن شدت و جديت در تهديد است.

بعضي[46] از قاريان دو كلمه «لا يعذب» و «لا يوثق» را به فتحه ذال و فتحه ثاء قرائت كرده‏اند. يعني آن دو را صيغه مجهول دانسته‏اند. بنا بر اين قرائت، چون دو ضمير در «عذابه» و «وثاقه» به انسان بر مي‏گردد، معناي آيه چنين مي‏شود؛ هيچ كس در امروز به عذابي از نوع عذاب و گرفتاري اين انسان دچار نمي شود.

آري! آنها كه اموال يتيمان را به غارت بردند، لقمه‏اي در دهان گرسنگان نگذاشتند، اموال ارث را از اين و آن به يغما گرفتند، در حالي که منشأ همه آنها محبت مال دنيا بود که در قلبشان نفوذ کرده و افسارشان را به دست گرفته بود، در آن روز آرزو مي‏كنند كه اي كاش چيزي براي حيات آخرت كه حيات حقيقي و جاويدان است از پيش فرستاده بودند. ولي اين آرزوها بي‏نتيجه است و هرگز بجايي نمي‏رسد و آنها در جايي که انواع و اقسام عذاب ها وجود دارد، به عذابي گرفتار مي شوند که در نوع خود بي نظير است.

بحث روايي:

ازامام باقر (عليه السلام) آمده كه در تفسير آيه” كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا"، فرمودند:يعني وقتي كه زمين زلزله شود.[47]

ابن عبّاس گويد: دُكَّتِ الْأَرْضُ يعني روز قيامت زمين كشيده مي شود كشيدن پوست دبّاغي شده.

روايتي که تفسير نمونه آورده بود؛ وقتي آيه «وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» نازل شد، رنگ چهره مبارك پيامبر (صلوات الله عليه و آله) دگرگون گشت. اين حالت بر اصحاب گران آمد. بعضي به سراغ حضرت علي (عليه السلام) رفتند و ماجرا را بيان كردند. حضرت علي (عليه السلام) آمد. ميان دو شانه پيامبر (صلوات الله عليه و آله) را بوسيد و گفت: اي رسول خدا! پدرم و مادرم به فدايت باد، چه حادثه‏اي روي داده؟

فرمود: جبرئيل آمد و اين آيه را بر من تلاوت كرد.

علي (عليه السلام) مي‏گويد: عرض كردم: چگونه جهنم را مي‏آورند.

فرمود: هفتاد هزار فرشته آن را با هفتاد هزار مهار مي‏كشند و مي‏آورند! و آن در حال سركشي است كه اگر او را رها كنند همه را آتش مي‏زند. سپس من در برابر جهنم قرار مي‏گيرم. او مي‏گويد اي محمد! مرا با تو كاري نيست. خداوند گوشت تو را بر من حرام كرده. در آن روز هر كس در فكر خويش است و فرياد نفسي نفسي سر مي دهد. ولي محمد (صلوات الله عليه و آله) مي‏گويد: رب امتي امتي! (پروردگارا! امتم امتم!)[48]

لطايف و نکات تکميلي:

1- داروي حرص و حب مال، ياد قيامت است.«تأكلون التراث… تحبّون المال… كلاّ اذا دكّت الارض»

2- قيامت روز حسرت است. «يا ليتني»

3- آرزو كارساز نيست، تلاش لازم است. «يا ليتني قدّمت»

 

 

داستان و حکايت:

الف) دوزخ

در كتاب “كفاية الموحدين” حديث شريفي در شرح آيه ي شريفه اي آورده شده است، آن آيه اين است: “دوزخ، وعده گاه ايشان است كه داراي هفت در است و براي هر دري، پاره اي از ايشان، قسمت كرده شده است.”[49]حديث شريف مي فرمايد” در نزد هر دري از درهايش، هفتاد هزار كوه و در هر كوه، هفتاد هزار شكاف و در هر شكافي، هفتاد هزار وادي و در هر وادي هفتاد هزار خانه و در هر خانه، هفتاد هزار مار وجود دارد كه طول هر مار، به اندازه ي سه روزه راه است و نيش مارها و عقرب ها به اندازه ي طول نخل است.در جهنم، رودخانه هايي است كه در آن مسِ مذاب جريان دارد، هنگامي كه دوزخيان را عذاب مي كنند، از شدت ناراحتي خود را در اين رودخانه ها مي افكنند - چقدر ناراحتي مي كشند كه از نيش مارها و عقرب ها به مسِ مذاب پناه مي برند” علامه ي مجلسي مي گويد:"هنگام نزولِ اين آيه ي شريفه، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كاملاً پريشان و گريان و نالان بود و از حجره بيرون نمي آمد، اصحاب هم جرئت نداشتند علّت آن را جويا شوند. سلمان فارسي چاره را در ملاقات حضرت زهرا ( عليها السلام) با پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) ديد.به در خانه ي حضرت زهرا( عليها السلام) آمد و عرض كرد"پدر شما مضطرب است و كسي، جرئت سؤال كردن ندارد، اگر ممكن است شما سبب را جويا شويد.” حضرت زهرا(عليها السلام) چادر به سر كرد و بيرون آمد.سلمان گويد:دوازده جاي چادر وصله داشت، به قسمي كه من گريان شدم. رسول خدا ( صلي الله عليه و آله) از ديدن حضرت زهرا( عليها السلام) شادمان گرديد، زيرا حضرت زهرا( عليها السلام) با بوي بهشت مي آمد. آنگاه حضرت زهرا (عليها السلام)سببِ اندوه پيامبر (صلي الله عليه و آله) را پرسيد: پيامبر ( صلي الله عليه و آله)فرمود: اين آيه نازل شده است كه"دوزخ، وعده گاه ايشان است و….” حضرت فاطمه ( عليها السلام) با شنيدن آيه به زمين افتاد و فرمود: واي بر كسي كه وارد دوزخ شود. ابوذر گفت: اي كاش از پرندگان بودم و بشر نشده بودم. اميرالمؤمنين علي( عليه السلام) هم ناله مي كرد و مي فرمود:"اي واي از كمي توشه.” امّا من و شما، از بي خبري و غفلت، خود را از اين عذاب ها بركنار مي دانيم. آه از قساوت دلِ ما!!!

ب)توشه آخرت

روزي حضرت علي (عليه السلام) وارد بازار بصره شد.به مردم كه در حال خريد و فروش بودند نگاهي كرد و سخت گريست و آنگاه فرمود: اي بندگان دنيا و كارگران اهل دنيا!روز را به سوگندخوردنها مي گذرانيد و شب را به خوابيدن در بسترهايتان و در اين ميان از آخرت غافليد، پس كي توشه ي آخرت فراهم مي آوريد و در كار معاد مي انديشيد؟ مردي عرض كرد: اي اميرالمؤمنين، بايد براي تأمين زندگي خويش بكوشيم وگرنه چه كنيم؟ اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمود:كسب درآمد از راه حلال، مانع كار آخرت نيست اما اگر بگويي:چاره اي از احتكار نداريم عذرت پذيرفته نيست. آن مرد با چشمي گريان برگشت. اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:برگرد تا برايت بيشتر توضيح دهم.مرد برگشت. حضرت فرمود:بدان اي بنده ي خدا كه هر كس در دنيا براي آخرت كار كند، لاجرم مزد كارش را در آخرت كامل دريافت مي كند و هر كس در دنيا براي دنيا كار كند مزد كارش در آخرت آتش دوزخ است. اميرالمؤمنين(عليه السّلام ) سپس اين سخن خداي تعالي را تلاوت كرد:” پس هر كه طغيان كرد و زندگي اين جهاني را برگزيد همانا جهنم جايگاه اوست.”[50]

اي کاش مي فهميديم که دنيامنزل جاودانه نيست بلکه مانند پلي است که بايد ازروي آن عبورکرد.هيچ عاقلي ديده اي که برروي پل خانه بسازد !!!

 

 

 

« يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعِي إِلي‏ رَبِّكِ راضِيَة مَرْضِيَّة * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي »

لغات مشکل:

طُمَأْنينة : سکون و آرامش

ربّ: تدبير کننده، مالک،پرورش دهنده

راضية: خوشنود

مرضية:موردخوشنودي قرار گرفته

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة

اي جان آرام گرفته‏

منظور از «نفس» در اينجا همان روح آدمي است. آنچه از سياق استفاده مي‏شود اين است كه خداوند تبارک و تعالي خواسته با قرار دادن نفس مطمئنه و اوصافي كه براي آن ذكر شده در تقابل با انساني كه در آيات پيشين مورد سخن بود و اوصاف او که عبارت بود از دلبستگي‏اش به دنيا، طغيان، فساد، كفران و سوء عاقبت، به نکته اشاره کند.

مي خواهد به ما بفهماند که نفس مطمئنه، نفسي است كه با ياد پروردگارش و دلبستن به او در ميان اين طوفان عظيم، از آرامش كامل و وصف نشدني برخوردار مي باشد. خود را طوري تربيت کرده که به هر آن چه پروردگارش راضيست، رضايت مي‏دهد. دنيا را يك زندگي مجازي و موقتي مي داند که داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن امتحاناتي الهي است. حال اگر غرق در نعمت هاي دنيايي شود، ديگر به سرکشي و رواج فساد دست نمي زند و به برتري جويي اقدام نمي کند. اگر دچار فقر و تنگي رزق گرديد، اين تهي دستي ها و کمبود ها، او را به كفرورزي وادار نمي‏دارد. بلكه همچنان در عبوديت پا‏برجا مي ماند و از صراط مستقيم منحرف نمي‏شود؛ نه افراط مي کند و نه تفريط.

 

ارْجِعِي إِلي‏ رَبِّكِ راضِيَة مَرْضِيَّة

به سوي پروردگار خويش بازگرد در حالي كه تو از او خشنود و او از تو خشنود است‏

موضوعات: تفسیر سوره فجر
[چهارشنبه 1393-11-08] [ 06:24:00 ب.ظ ]